بزرگترین وبلاگ علمی وتحقیقاتی وسرگرمی وهنری درآسیا این وبلاگ اونی هست که شما به دنبالش بودید آخرین مطالب
نويسندگان سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 18:3 :: نويسنده : پیام عب
ادامه مطلب ... سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 17:36 :: نويسنده : پیام عب
خندم می گیرد از تقلایت ای دنیا که چگونه در پی آنی که زمینم بزنی. من، خدا را دارم. سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 12:58 :: نويسنده : پیام عب
به یاد دارید زمان رونمایی آیفون 4S چه اتفاقی در چین به وقوع پیوست؟ زمانی که برای اولین بار آیفون 4S در چین رونمایی شد، مشتریان دیوانه وار به سمت محل فروش آیفون رفتند و امانی به فروشندگان ندادند و هرچه آیفون در آنجا وجود داشت، خریدند. حالا بعد گذشت زمان کوتاهی، اپل قصد دارد کاری خارق العاده انجام دهد و بزرگترین فروشگاه محصولات خود را در چین افتتاح کند اما دولت و گارد امنیتی برخورد مناسبی با مسئولان این پروژه عظیم نداشته اند. در یک سایت به نقل از M.I.C خبری منتشر شده که حاکی از آن است که قرار است این فروشگاه در مرکز شهر Dalian چین ساخته شود. جملات تبلیغاتی در این خبر نوشته شده بود که مشهود ترین آنها "بزرگترین در جهان" بود. متاسفانه در همان ابتدای عملی کردن این پروژه، فاجعه هایی رخ داد که قابل باور نبود. در نزدیکی این فروشگاه مرکز خرید Parkland Mall می باشد که مسبب تمام فجایع و اتفاقات این پروژه بوده اند. مسئولان این مرکز خرید به خاطر حسادت، ماموران امنیتی خود را برای تخریب پوسترهای تبلیغاتی این فروشگاه به محل فرستاد که باعث ایجاد درگیری بین مسئولان پروژه و گارد امنیتی مرکز خرید شد. علت درگیری این بوده که در مرکز خرید Parkland Mall نیز فروشگاه اپل وجود دارد. بعد از گذشت چند ساعت از این درگیری مسئولان اپل گارد امنیتی قدرتمندی استخدام کرد تا از پوسترها محافظت کنند. بله، تعجب نکنید، فقط برای پوسترها! همچنین جملات تبلیغاتی جدیدی را نیز به پوسترهای خود اضافه کردند که به این شرح بود." گل سر سبد فروشگاه های اپل، بزرگترین فروشگاه جهان به زودی افتتاح خواهد شد."
سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 12:42 :: نويسنده : پیام عب
هنگام درس دادن استاد سر کلاس :
وقتی استاد خبر امتحان رو میده :
وقتی استاد موقع امتحان حواسش جمع میکنه واسه مچ گیری:
وقتی که نمره ها رو میزنن :
مادر گفت عشق یعنی فرزند پدر گفت عشق يعني همسر. دخترک گفت عشق يعني عروسک. معلم گفت عشق يعني بچه ها. خسرو گفت عشق يعني شيرين. شيرين گفت عشق يعني خسرو . اما فرهاد هيچ نگفت. فرهاد نگاهش را به آسمان برد؟ باچشماني باراني. ميخواست فرياد بزند اما سکوت کرد! ميخواست شکايت کند اما نکرد. نفسش ديگر بالا نمي آمد؟ سرش را پايين آورد و رفت! هر چند که باران نمي گذاشت جلوي پايش را ببيند! ولي او نايستاد. سکوت کرد و فقط رفت. چون ميدانست سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 11:54 :: نويسنده : پیام عب
مردمان: عشق زیباترین حادثه ای است که در زندگی رخ می دهد. وقتی کسی را دوست دارید علائمی در شما ظاهر می شود که وجود این عشق را تایید میکند.
۱- متن ها و اس ام اس های او را دوباره و دوباره می خوانید. ۲- وقتی با او هستید بسیار آهسته قدم می زنید. ۳- هر زمان که پیش او هستید، تظاهر به خجالتی بودن می کنید. ۴- وقتی به او فکر کنید، قلباتان تند تر و تند تر می تپد. ۵- زمانی که به صدایش گوش می دهید، بدون دلیل لبخند می زنید. ۶- وقتی او را تماشا می کنید، دیگر قادر به دیدن اطرافیانتان نیستید و فقط او را می بینید. ۷- شروع به گوش دادن به آهنگهای آرام می کنید. ۸- او همه فکر شما می شود. ۹- بوی او شما را به وجد می آورد. ۱۰- متوجه می شوید که زمان فکر کردن به او، همیشه به خود لبخند می زنید. ۱۱- حاضرید هر کاری برایش انجام دهید. ۱۲- هنگام خواندن این متن همواره فقط یک نفر در ذهن شما بود. سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 11:52 :: نويسنده : پیام عب
- افغاني ………..صدقه تو شونوم!………….!Sadghe to shonom 2- انگليسي ……………..آي لاو يو!……………………!I love you 3- ايتاليايي …………………تي آمو!……………………..!Ti amo 4- اسپانيايي …………….ته کويرو !………………………!Te quiro 5- آلماني ………….ايش ليبه ديش!………………!Isch liebe dich 6- آلباني ……………………..ته دوه!……………………....!Te dua 7- ترکي …………….سني سويوروم!……………..!Seni seviyurom 8- پرتغالي ………………….او ته آمو!………………….!Eu te amo 9- چيني ………………….وو آي ني!………………………!Wo ai ni 10- چکي …………………ميلوجي ته!…………………….!Miluji te 11- روسي ………………يا تبيا ليوبليو!………………!Ya tebya liub liu 12- ژاپني ……………………آيشيتريو !………………………!Aishiteru سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 11:49 :: نويسنده : پیام عب
• قرض کردن برای خرید هدیه • هزینه کردن بیشتر از آنچه خودتان دوست دارید • بیش از اندازه انتظار داشتن • دلسوزی برای خود اگر در این روز تنهایید ادامه مطلب ... سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : پیام عب
یو لری بازیگر نقش دکتر هاوس در سریال «هاوس» به پرمخاطبترین بازیگر تلویزیونی بدل و نامش در کتاب رکوردهای گینس ثبت شد.در جدیدترین ویرایش کتاب «رکوردهای گینس» نام هیو لری به عنوان پرمخاطبترین بازیگر مرد تلویزیون ثبت شده است. لری در سریال «هاوس» نقش اصلی را بازی میکند. ماجراهای این سریال پرمخاطب در فضای یک بیمارستان میگذرد و محبوبترین سریال در حال پخش دنیا است.به گزارش پارسی من این سریال در ۶۶ کشور دنیا روی آنتن رفته و تاکنون ۸۱.۸ میلیون نفر آن را تماشا کردهاند. رکورد قبلی در دست سریال «تحقیقات صحنه جرم: میامی» بود که مخاطبانش ۷۳.۸ میلیون نفر بودند.بدین ترتیب لری موفق شد دیوید هاسلهوف (بازیگر «جوان و بیقرار» و «گارد ساحلی») را پشت سر بگذارد و به پرمخاطبترین بازیگر مرد تلویزیونی بدل شود. بازی در نقش دکتر هاوس او را به گرانترین بازیگر دنیای تلویزیون نیز بدل کرده است. لری برای هر قسمت سریال ۲۵۰ هزار پوند دریافت میکند. ادامه مطلب ... سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, :: 11:24 :: نويسنده : پیام عب
بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را چرا آفریدی؟ خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفریدم چون این مخلوق من که خوب می شناسمش تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی افتد . . . . عشق مرگ نیست زندگی است ، سخت نیست عین سادگی است عشق عاشقانه های باد و گندم است ، اولین پناهگاه کودکی آخرین پناهگاه آدم است . برای دشمنانت کوره را آنقدر داغ مکن که حرارتش خودت را هم بسوزاند . . . . با زنی ازدواج کنید که اگر مرد می بود بهترین دوست شما می شد . . . ( بردون ) . چه خوب بود همه ادم ها میفهمیدند ٬ قبل از اینکه فسیل شوند به هم محبت کنند . . . ادامه در لینک زیر . گرمترین بوسه ها را نصیب کسی کن که در سرد ترین لحظه ها به یاد توست . . . . گناهی که پشیمانی بیاورد ٬ بهتر تز عبادتی است که غرور بیاورد . . . . بعلاوه خدا باشی ، منهای هر چیزی زندگی میکنی . . . . بگـو ای دل در ایـن فـردا چـه داری / چه میخواهی در این صحرا بکاری چـه فرقـی داشـت با امـروز ، دیـروز / که یک عمر است فـردا میشماری . . . ؟ . بزرگترین افسوس آدم این است: “می خواهد اما نمی تواند، و به یاد می آورد روزی را که می توانست اما نخواست.” . گاهی هدف خود ، سد دید آدمی است ، باید دور شد و آنگاه برگشت ، چه درخشان هویداست . . . . ناتوان ترین آدمیان، آنانی هستند که نیروی بدنی خویش را به رخ دیگران می کشند . . . . صدها راه برای پند و اندرز دادن وجود دارد اما بیشتر بدترین گونه آن که همان رو راست گفتن است را برمی گزینیم . . . . کودکی که گناه خویش را بدون پرسش ما به گردن می گیرد در حال گذراندن نخستین گام های قهرمانی است . . . . درکوه خرابات کسی پیر نشد / ازمردن ادمی زمین سیرنشد ما گفتیم چون پیرشویم توبه کنیم/ ازبس که جوان مرد کسی پیرنشد . دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 23:20 :: نويسنده : پیام عب
مسافر تاکسی آهسته روی شونهی راننده زد چون میخواست ازش یه سوال بپرسه… راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد… نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس… از جدول کنار خیابون رفت بالا… نزدیک بود که چپ کنه… اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی آقا! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… منو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمیدونستم که یه ضربهی کوچولو آنقدر شمارو میترسونه" راننده جواب داد: واقعآ تقصیر تو نیست… امروز اولین روزیه که به عنوان یه رانندهی تاکسی دارم کار میکنم… آخه من 25 سال رانندهی ماشین حمل جنازه بودم!!! دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 23:14 :: نويسنده : پیام عب
پیرمرد به زنش گفت بیا یادی از گذشته های دور کنیم من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم. پیرزن قبول کرد.
فردا پیرمرد به کافه رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد
دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 23:2 :: نويسنده : پیام عب
یک ایرانی در فرانسه مشغول رانندگی در اتوبان ناگهان متوجه می شه که خروجی مورد نظرش رو رد کرده… به عادت دیرینه ی ایرانی ها، میزنه روی ترمز و با دنده عقب شروع میکنه به برگشتن به عقب! در همین حال با یه ماشین دیگه تصادف می کنه … ما باید این آقا رو بازداشت کنیم، ایشون اونقدر مسته که فکر می کنه شما تو اتوبان داشتی دنده عقب میرفتی!!! دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 23:0 :: نويسنده : پیام عب
چرچیل(نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر bbc برای مصاحبه می رفت. هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم. راننده گفت: “نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم” . چرچیل از علاقه ی این فرد به خودش خوشحال و ذوق زده شد و یک اسکناس ده پوندی به او داد. راننده با دیدن اسکناس گفت:
گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم اینجا منتظر میمانم! دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 22:53 :: نويسنده : پیام عب
عتیقهفروشی، در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسهای نفیس و قدیمی دارد که در گوشهای افتاده و گربه در آن آب میخورد.
دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد… لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری! آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند میخری؟ گفت: یک درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقهفروش داد و گفت: خیرش را ببینی. عتیقهفروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنهاش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی. رعیت گفت: امکان ندارد! من با این کاسه تا به حال پنج گربه فروختهام. کاسه ام فروشی نیست!!!! دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 22:52 :: نويسنده : پیام عب
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.
پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد….....
در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد….
در حالیکه یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
- آهای، آقا پسر! پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق میزد وقتی آن خانم، کفشها را به او داد.
پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: - شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم. - آها، میدونستم که با خدا نسبتی دارید...........!!! دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 22:47 :: نويسنده : پیام عب
خیلی چاق بود. پای تخته که میرفت ، کلاس پر می شد از نجوا. تخته را که پاک میکرد بچّه ها ریسه میرفتند و او با صورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند میزد. آن روز معلم با تأنی وارد کلاس شد. کلاس غلغله بود. یکی گفت : «خانم اجازه!؟ گلابی بازم دیر کرده.......!» و شلیک خنده کلاس را پر کرد.
معلم برگشت. چشمانش پر از اشک بود. آرام و بی صدا آگهی ترحیم را بر سینه سرد دیوار چسباند. لحظاتی بعد صدای گریه دسته جمعی بچه ها در فضا پیچید و جای خالی او را هیچکسی پُر نکرد…....... دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, :: 21:54 :: نويسنده : پیام عب
یک دانشجوی مهندسی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود. بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد اما دختر خانوم عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد. بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه. روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسره یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت "اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن. ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد. چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت!! نتیجه اخلاقی این ماجرا : پسرهای مهندسی هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند!!! موضوعات
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|